داستان با شخصیت شما قسمت6
آره تو قسمت قبلی گروه SSJ و گروه EMRS با همکاری الکس تونستند مفلیس رو شکست دهند و سرزمین النا رو نجات دادند و تمام سرباز ها به حالت اولیه خود برگشتند. هر دو گروه خیلی خسته بودند و در حال رفتن به خونه بودن که استراحت کنن و اسکروج رو بعد له کنند. عفه گفت که الکس پیش ما بمونه تا اسکروج باز اونو اسیر نگیره و الکس از دستوراتش اطاعت کنه. گروه اس اس جی قبول کردند و اونا هم رفتن استراحت کنن.شب بود و وقت خواب بود سالواتوئر الکس رو به یکی از اتاق ها آوردش تا اونجا استراحت کنه الکس از سالواتوئر تشکر میکنه وسالواتوئر میگه قابلی نداشت. بعد سالواتوئر میره پیش عفه. همه خواب بودن به جز عفه و سالواتوئر. سالواتوئر پیش عفه بود و بهش گفت:حالا ما چند الماس داریم؟ عفه:مگه اون وقت پیش من نگفتم که 5 زمرد داریم!!! خنگول!!!!! سالواتوئر با عصبانیت:مثل اینکه باز داری بزرگ حرف میزنی؟ عفه:خجالت بکش! بزرگ هستی داری زور میگی! سالواتوئر با خشم:دهنتو ببند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! عفه:LOOOOOOOOOOOOOL!!!!!!!!!!!!! سالواتوئر با عصبانیت رفت بیرون... عفه هم هی میخندید.سالواتوئر بیرون داشت نفش آروم میکشید و رفت اتاقش تا بخوابه...سالواتوئر که خواب بود یهویی یه صدای شکستن میشنوه و بیدار میشه. اون صدا رو در اتاق الکس که در بغل اتاقش بود شنید و رفت در اتاق الکس و در رو کوبید ! سالواتوئر با تعجب:هی؟ داری میخوابی؟ دید که اصلا صدایی نمیاد رفت داخل اتاق و دید الکس نیست!!! سالواتوئر باز با تعجب:ای بابا!!! کی تو این اتاق پنجره گذاشته بود؟؟؟ فرار کرد!!!!!!! وقتی دید رد پای گلی روی زمین است فهمید که رد پای یه کسی دیگه هست و گفت:اوه خدای من باید ببینم چی شده! سالواتوئر که میخواست با هم گروهی هاش بره رفت اتاقشون ولی اونا خواب بودن پس نخواست اونا رو بیدار کنه و رد پاهای گلی رو خودش تعقیب کرد...رسید به یه جایی که اونجا آشغال زیادی وجود داشت . اون تعجب کرد و فهمید که کار اسکروجه! یه دفعه صدایی میشنوه... صدا:تووووووووووووووووووووو....................تووووووووووووووووووووووو............... سالواتوئر:خخخخ فک کردی من بچه نی نی هستم؟ زود خودتو نشون بده و لگد رو بزنم تو دهنت تا حالت جا شه!!! کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه دفعه گربه ای ظاهر میشه تقریبا هم شکل سالواتوئر بود. سالواتوئر:تو؟ تو که شبیه منی؟ وای سرم درد گرفت!!! همون گربه با شیطنیت گفت:هاهاهاها... من اومدم تا تو رو نابود کنم!!! سالواتوئر:چی؟ چرا؟ همون گربه با خنده:چون به من دستمزد میدن و هیچ گربه ای هم شکل من نخواهد شد!!! من رییس کهکشان "ایکانوس" هستم!!! ها ها ها ها!!! و فهمیدم که تو و دوستات میخواین جلوی منو بگیرین و منو از شاهنشاهی برکنار کنید!!! همین طور هم پدر و مادر دوست عزیزت یعنی الکس در دستان منه!!! سالواتوئر:حالا پیدات کردم بیا با من بجنگ تا حسابتو برسم! همون گربه:باشه اول باید اسممو بگم! اسم من کاینوس هستش کوچولو... بیا بجنگیم هم زاد من! سالاوتئر:لعنتی بیا عوضی! شروع کردن به جدال ! سالواتوئر که خشمگین شده بود همه جاش آتش شد و با سرعت صوت بهش حمله ور شد. کاینوس با پوزخند شیطانی خودش دست هایش را با دستکش های آهنی پوشید و چاقو ها از دستکشش بیرون آورد و اونم جنگ کرد . کاینوس با لگد و مشتش هی میزد و سالواتوئر خیلی به زمین می افتاد سالواتوئر تو آخرین ضربه کاینوس که با مشت آهنیش زده بود سخت به زمین کوبیده شد. کاینوس یکی از پاهاشو روی سالواتوئر گذاشت و گفت:تو نمی تونی جلوی منو بگیری و منو دست بندازی! بعدش میخواست با مشت هاش که چاقو داشت بکشتش ولی یه دختر بهش حمله کرد . سالواتوئر که دستش تو سرش بود به دختره نگاه کرد و فهمید که النا هستش! سالواتوئر هم خجالت کشید که یه دختر نجاتش داده بود اونم رفت تا بهش کمک کنه. النا با دستانش بهش یخ پرتاب میکرد و کاینوس با مشت هاش اونا رو دور میریزید. سالواتوئر که خیلی خسته شده بود از دست کاینوس یا عصبانیت بهش چند گلوله ی آتش پرتاب کرد و کاینوس هم سخت افتاد زمین و شکست سختی رو خورد. کاینوس پرید و رفت یه جایی بلند و الکس رو بلند کرد که دست و پاهاش و دهنش با طناب بسته شده بود. سالواتوئر:اوه نه! زود برگردنوش عوضی! کاینوس:تو نمی تونی جلو دار من بشی من نابودت میکنم میکشمت!!! اگه خودتو تسلیم نکنی میکشمش! سالواتوئر که از النا کمک میخواست دید النا نیست و غیبش زده بود! سالواتوئر گفت:چی شد؟ وقت کمک کردنت تموم شد؟ النا نامرئی شده بود و پشت کاینوس می ایستاد و کاینوس زود تشخیص داد که پشتش کسی هست و به پشتش برگشت و یه لگد به پشتش زد و النا افتاد زمین. سالواتوئر از این اوضاع خوب استفاده کرد و با سرعت بیشتر رفت الکس رو از دست کاینوس گرفت و برگشت . کاینوس به سالواتوئر نگاه کرد و تعجب کرد و سالواتوئر یه نیشخند زد. کاینوس عصبانی شد و اسلحه اش رو در آورد و به جایی شلیک کرد و دریچه ی بنفش که شبیه گودال بود باز شد و کاینوس رفت توی دریچه! النا زود گفت: دوستان باید هر چه زودتر بریم داخل دریچه اون میره به کهکشان ایکانوس سالواتوئر هم الکس رو با خود دوید و داخل دریچه شد النا هم دنبال آن ها رفت و دریچه بسته شد. ...
صبح شده بود و عفه بیدار شده بود و دید پیشش رکس و مایک هستش و زهر ترک شد. عفه:خدای من وقتی یه جایی می آیین یه اوهویی چیزی عطسه کنید آخه! مایک:اتفاق بدی افتاده سالواتوئر و الکس خونه نیستن!!!عفه با پوزخند شیطانی گفت:همممم مثل سونایمی!! LOOOOOOOOOOOOOOOOOL!!!!!!! رکس:بابا این چه وضعیه عفه خجالت بکش بابا ! اتاق الکس داغون شده و رد پاهای گلی وجود داره. عفه جلوی خندش رو گرفت و زود پرید از رخت خوابش و گفت زود باشید ببینیم چی شده! اول بزارید ببینم سالواتوئر به گوشیش جواب میده یا نه! عفه به گوشی سالواتوئر زنگ زده بود ولی امکان پذیر نبود. عفه: اوه خدا گوشی سالواتوئر امکان پذیر نیست! حتما اتفاق بدی افتاده! زود بریم ببینیم چی شده رد پاها رو هم تعقیب کنیم زود. گروه ای ام آر اس رد پاها رو تعقیب کردن و رسیدن به همون آشغال دونی! رکس گفت:وای! اینجا چی شده؟ انگار جنگی چیزی اتفاق افتاده! مایک:فک کنم بلاهایی بر سر سالواتوئر و الکس افتاده!عفه گفت:اینقدر نفوس بد نزن... تیم ای ام آر اس همه جا را گشتند ولی پیداشون نکردند و خیلی تعجب کردند و با خود فک کردند.....................................
دیگه دوستان برای قسمت بعدی بالای 10 نظر میخواد و من اون وقت داستانو میزارم فهمیدید دیگه؟
لطفا از کسانی که در داستان حضور دارن نظر بدن لطفا... خواهشا...
پس بالای 10 نظر به شرط اینکه کسانی که در داستان حضور دارن نظر بدن ادامه داستان گذاشته میشه !
بای!